میگویم زندگی همین است، همین که بین این همه اتفاق هیچ اتفاقی دیگر نمی افتد. ما سرخم میکنیم تا زانو، از هزار جا پاره میشویم. فحش میخوریم، دروغ و دونگ تحویل هم میدهیم وسر صبح دوش میگیریم، قیمت ها را نجومی میبینیم و کاری نمیکنیم فقط کار میکنیم تا ته و همینطور که نفس میکشیم له میشویم. بعد گریه میکنم، معذرت خواهی میکنم، میگویم بخاطر هورمون هاست، بقیه فکرها را پنهان میکنم، خویشتنداری میکنم، دستم را میگیرد میبرد بین آدم ها، بین درختان، من میلرزم بخاری میزند روی پام. آهنگ فیلم atonement را که قشنگ است میگذارد و بعد آهنگ the light between oceans که موزیکش بهتر از فیلمش است را می زند تنگش، من برایم مهم نیست اما او موزیک تمام فیلم ها را دارد، دوستشان دارد، آرشیوشان میکند، بلد است، بعد هزار سوالی شان میکند، این برای چه فیلمی بود اگر گفتی؟ مگر می شود این یکی را یادت نباشد؟ یک کاری میکند از حافظه ی ضعیفت خجالت بکشی. دستم را میبرم ته بسته پفک،دماغم را میکشم بالا میگویم دیگر فرقی ندارد ... بمانیم یا نمانیم دیگر فرقی ندارد این زندگی ارزشش را از دست داده و در هر صورت چه برویم چه بمانیم به نوعی بدبختیم و چیزهای باارزشی هست این وسط که از دست داده ایم، او سرش را به نشانه ی تایید تکان می دهد ولی تردید دارد به اینکه حرفم حق باشد، فقط سر تکان میدهد که به او نپرم. دو تا پفک را با هم میگذارم توی دهانم. او من را میشناسد میداند چه زمان هایی وقتش نیست که مخالفت کند، او میداند این ناامیدی همیشه در اطراف من در حال چرخش است، فقط یک وقت هایی پنهان می شود، یک وقت هایی مثل الان حمله ور می شود بیرون و می خواهد زمین و زمان را جر بدهد. با یک صدای خفه ای از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:23